دهان گشودن. باز کردن دهان. (یادداشت مؤلف). شحر (ش / ش ) . فغر. (منتهی الارب). تشاخس. (منتهی الارب) : این عجب بلبل که بگشاید دهان تا خورد او خار را با گلستان. مولوی. ، کنایه است از آغاز به تکلم کردن. (یادداشت مؤلف)
دهان گشودن. باز کردن دهان. (یادداشت مؤلف). شحر (ش َ / ش ِ) . فغر. (منتهی الارب). تشاخس. (منتهی الارب) : این عجب بلبل که بگشاید دهان تا خورد او خار را با گلستان. مولوی. ، کنایه است از آغاز به تکلم کردن. (یادداشت مؤلف)
سوار شدن بر اسب. (ناظم الاطباء). کنایه از سوار شدن. (برهان). کنایه از سوار شدن و رفتن. (آنندراج) (انجمن آرا). تاختن: سر نعل بهای سم اسبت کنم آن روز کایی بکمین دل من ران بگشایی. خاقانی. لشکر غم ران گشاد، آمد دوران او ابلق روز وشب است نامزد ران او. خاقانی. دریاچو نمک ببندد از سهم چون لشکر شاه ران گشاید. خاقانی. صبحگاهی کز شبیخون ران گشاد تیغ چون خور خونفشان خواهد نمود. خاقانی. در ببند آمال راچون شاه عزلت ران گشاد جان بهای نعل را در پای اسب او فشان. خاقانی. وزآنجا سوی صحرا ران گشادند بصید انداختن جولان گشادند. نظامی. ، کنایه از حمله آوردن واسب انداختن. (فرهنگ خطی). تاختن. تاخت آوردن: لشکر عشق تو باز بر دل من ران گشاد گرهمه در خون کشد پشت نباید نمود. خاقانی. لشکر عزمش جهان خواهد گشاد کز کمین فتح ران خواهد گشاد. خاقانی. زمین تا آسمان رانی گشاده ثریا تا ثری خوانی نهاده. نظامی. ، فرود آمدن از مرکب، عیب ظاهر کردن، برهنه شدن. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، راه رفتن. (ناظم الاطباء) (برهان). رفتن. پیمودن. عازم شدن. در حرکت آمدن: گفت خاقانیاتو زان منی این بگفت آفتاب و ران بگشاد. خاقانی
سوار شدن بر اسب. (ناظم الاطباء). کنایه از سوار شدن. (برهان). کنایه از سوار شدن و رفتن. (آنندراج) (انجمن آرا). تاختن: سر نعل بهای سم اسبت کنم آن روز کایی بکمین دل من ران بگشایی. خاقانی. لشکر غم ران گشاد، آمد دوران او ابلق روز وشب است نامزد ران او. خاقانی. دریاچو نمک ببندد از سهم چون لشکر شاه ران گشاید. خاقانی. صبحگاهی کز شبیخون ران گشاد تیغ چون خور خونفشان خواهد نمود. خاقانی. در ببند آمال راچون شاه عزلت ران گشاد جان بهای نعل را در پای اسب او فشان. خاقانی. وزآنجا سوی صحرا ران گشادند بصید انداختن جولان گشادند. نظامی. ، کنایه از حمله آوردن واسب انداختن. (فرهنگ خطی). تاختن. تاخت آوردن: لشکر عشق تو باز بر دل من ران گشاد گرهمه در خون کشد پشت نباید نمود. خاقانی. لشکر عزمش جهان خواهد گشاد کز کمین فتح ران خواهد گشاد. خاقانی. زمین تا آسمان رانی گشاده ثریا تا ثری خوانی نهاده. نظامی. ، فرود آمدن از مرکب، عیب ظاهر کردن، برهنه شدن. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، راه رفتن. (ناظم الاطباء) (برهان). رفتن. پیمودن. عازم شدن. در حرکت آمدن: گفت خاقانیاتو زان منی این بگفت آفتاب و ران بگشاد. خاقانی
کمر باز کردن. باز کردن کمربند از کمر. خلاف کمر بستن. آسودن. آرمیدن: شب و روز بر سان شیر ژیان ز رفتن نباید گشادن میان. فردوسی. چه فرماید اکنون جهان پهلوان گشایم از این رنج و سختی میان. فردوسی
کمر باز کردن. باز کردن کمربند از کمر. خلاف کمر بستن. آسودن. آرمیدن: شب و روز بر سان شیر ژیان ز رفتن نباید گشادن میان. فردوسی. چه فرماید اکنون جهان پهلوان گشایم از این رنج و سختی میان. فردوسی
لب به سخن باز کردن. سخن گفتن، آغاز گفتار کردن کودک. زبان باز کردن. - زبان بر کسی گشادن، درباره او غیبگویی کردن. غیبت او را کردن: جهاندار نپسندد این بد ز من گشایند بر من زبان انجمن. فردوسی. رجوع به زبان شود
لب به سخن باز کردن. سخن گفتن، آغاز گفتار کردن کودک. زبان باز کردن. - زبان بر کسی گشادن، درباره او غیبگویی کردن. غیبت او را کردن: جهاندار نپسندد این بد ز من گشایند بر من زبان انجمن. فردوسی. رجوع به زبان شود
مقابل عنان کشیدن. راهی و روانه شدن. رفتن. عزیمت کردن. - عنان گشاده رفتن، بسرعت رفتن و زود سپری شدن: دریغا عمر که عنان گشاده رفت. (کلیله و دمنه). - عنان گشاده گشتن، مطلق و آزاد شدن. از قید رستن: برگهای دشت که پای بستۀ دام سرمای دی بودند ومانند بهمن در دست بهمن مانده بسعی باد صبا دل فراخ و عنان گشاده گشت. (تاریخ جهانگشای جوینی)
مقابل عنان کشیدن. راهی و روانه شدن. رفتن. عزیمت کردن. - عنان گشاده رفتن، بسرعت رفتن و زود سپری شدن: دریغا عمر که عنان گشاده رفت. (کلیله و دمنه). - عنان گشاده گشتن، مطلق و آزاد شدن. از قید رستن: برگهای دشت که پای بستۀ دام سرمای دی بودند ومانند بهمن در دست بهمن مانده بسعی باد صبا دل فراخ و عنان گشاده گشت. (تاریخ جهانگشای جوینی)
که دهان او گشاده باشد. با دهان باز. گشوده دهان، کنایه است از متعجب و متحیر: تیر گردون دهان گشاده بماند پیش تیغ زبانش چون سوفار. خاقانی. سوفاروش ز حیرت وحشی دهان گشاده شه چون زبان خنجر کرده به تیر لالش. خاقانی
که دهان او گشاده باشد. با دهان باز. گشوده دهان، کنایه است از متعجب و متحیر: تیر گردون دهان گشاده بماند پیش تیغ زبانش چون سوفار. خاقانی. سوفاروش ز حیرت وحشی دهان گشاده شه چون زبان خنجر کرده به تیر لالش. خاقانی
دهان گشادن. دهان باز کردن. گشودن دهان خود یا دیگری. (یادداشت مؤلف) ، کنایه است از لب به سخن گشادن. زبان گشادن. باز کردن دهان گفتن را. (یادداشت مؤلف) : عجب نیست گر کودکی بی زبان به لفظ می اول گشاید دهان. ظهوری (از آنندراج). - دهن از هم گشادن به گفتن، دهان باز کردن برای سخن گفتن: تا نیک ندانی که سخن عین صواب است باید که به گفتن دهن از هم نگشایی. (گلستان)
دهان گشادن. دهان باز کردن. گشودن دهان خود یا دیگری. (یادداشت مؤلف) ، کنایه است از لب به سخن گشادن. زبان گشادن. باز کردن دهان گفتن را. (یادداشت مؤلف) : عجب نیست گر کودکی بی زبان به لفظ می اول گشاید دهان. ظهوری (از آنندراج). - دهن از هم گشادن به گفتن، دهان باز کردن برای سخن گفتن: تا نیک ندانی که سخن عین صواب است باید که به گفتن دهن از هم نگشایی. (گلستان)